نیما یوشیج

( بشارت )

1305

( بشارت )
اي ستمديده مرد! شو بيدار
رفت نحسيِ قرن ها بر باد
نحسيِ بخت، اين زمان بشكست
به گدايان همه، بشارت باد.
بختِ بد خفته است و مدهوش است،
تا به خواب اندر است اين شيّاد
زود خيزيد و چاره اي سازيد
تا كَنيدش ز بيخ و از بنياد
جنگ امروز، حاميِ ضُعفاست
هر كجا مي رود، زَنَد فرياد:
( كِاي اسيرانِ فقر و بدبختي
به شما رفت اي بسا بيداد
جانتان زين فسانه ها فرسود
داد از اين شهر و اين صناعت داد
چند بايد نشست، سست و خموش
بندگي چند با دلِ ناشاد؟
از زمين بَركنيد آبادي
تا به طرحِ نُوي كنيم آباد
به زمين، رنگِ خون ببايد زد
مرگ يا فتح، هر چه بادا باد
يا بميريم جمله يا گرديم
صاحبِ زندگانيِ آزاد ... )
فكر آسايش و رفاه كنيم
وقتِ جنگ است، رو به راه كنيم.
1305

مطالب مرتبط