نیما یوشیج

(پسر)

22 آذر 1306

نان نمي داد به مادر، فرزند
شِكوِه از وي بَرِ حاكم بردند.
گفت حاكم به پسر: واقعه چيست؟
ـ بِرَهان ـ گفت: مرا واقعه نيست.
گفت او را: بِرَهي يا نرَهي
نان به مادر به چه عنوان ندَهي؟
داري از خرج، زياده؟ ـ : دارم.
ـ از چه رو مي ندهي؟ ـ : مختارم.

اين سخن، حكمروان چون بشنفت
به غضب آمد و درهم آشفت
داد در دَم به غلامي فرمان
به شكم بندندش سنگِ گران
پس به زندان ببرندش از راه
بنهندش كه برآيد نُه ماه
نگذارند فرو كرد اين سنگ
تا مگر آيد از اين سنگ به تنگ.

بانگ برداشت به تشويش، پسر
كه: از اين گونه سياست بگذر،
تا به نُه ماه بُنِ سنگِ گران!
به خدا نيست مرا طاقتِ آن.
گفت: چوني كه تامّل نكني
خرجِ مادر، تو تحمّل نكني
پس چسان كرد تحمّل زنِ زار
تا به نُه ماه تو را بي گفتار؟
22 آذر 1306 

مطالب مرتبط