نیما یوشیج

(نیما یوشیج و مشکلی به نام شراگیم)پاسخی به مصاحبه شراگیم یوشیج با شبکه VOA در تاریخ 30/8/1393

پیشتازان واقعی هنر در جوامع مختلف با تکیه بر داشته های پیشینیان و خلاقیت ذاتی خود به آفرینش های تازه و خلق جهانی نو رسیده و نام خویش را ماندگار و از این رهگذر، رهروان و علاقمندانش در گذر زمان نسبت به حفظ، اشاعه و گسترش آن همت می نمایند. این تلاش نه الزاما از سوی وابستگان سببی و نسبی، بل از سوی شیفتگان هنر و هنرمند ایجاد و تداوم می یابد. نیما یوشیج هم به علت ایجاد شیوه ای نوین در شعر فارسی از این قاعده مستثنی نیست و حتی در طول حیاتش کسانی مانند هشترودی، جلال آل احمد، احمد شاملو و جنتی عطایی نسبت به معرفی هنر نیما تلاش نموده اند. خاموشی نیما در سال 1338 و عمل به وصیت نامه ی او تعهدی بود که نیما بر دوش دکتر محمد معین نهاد و در اثر بیماری دکتر محمد معین و اتفاق نظر عالیه خانم، دکتر معین، جلال آل احمد بر این شد تا سیروس طاهباز این مسئولیت را عهده دار شود و اگر منصفانه قضاوت کنیم می بینیم که بدون هیچ چشمداشتی بار بر زمین مانده دست نوشته های پیرمرد را به دوش کشید و فروتنانه در حد توان خود نسبت به تدوین و انتشار آثار نیما کوشید. هنگامی که نیما درگذشت از او همسری 52 ساله و فرزندی 17 ساله برجای ماند. آنچه از نامه ها و دست نوشته های نیما برمی آید حداقل در ده سال آخر زندگی، در خانه و خانواده آرامشی نبود. جلال آل احمد و سیمین دانشور همسایه و هم نشین دائمی نیما بودند. سیمین دانشور می گوید: خانمِ نیما (عالیه خانم) که می توانست محرّکِ نیما باشد، آنقدر خسته می شد که نمی توانست کمترین شادابی به خانه بیاورد. (1) جلال آل احمد هم نقل می کند که: گاهی هم سراغ همدیگر می رفتیم. تنها یا با اهل و عیال. گاهی دردِ دلی ـ گاهی مشورتی ـ از خودش یا از زنش. یا در باره ی پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض می کرد و هر چه زور می زدیم بهشان بفهمانیم که بحرانِ بلوغ است و سخت نگیرند، فایده نداشت.... این اواخر که دیگر در کارِ پسر درمانده بودند، عالیه خانم به سرش زده بود که برخیزد و پسر را بردارد و ببَرَد فرنگ و دور از نفوذِ پدر بگذارد درس خوان بشود. یادم نمی رود که پیرمرد سخت وحشت کرده بود و یک روز درآمد که: اگر بروند و مرا وِل کنند ...؟ (2)

نیما در اثر بدخلقی های همسرش نمی توانست کسی را به خانه بیاورد. مفتون امینی می گوید: به ما گفته بودند اگر در را خانم جهانگیری (همسر نیما) باز کند، ممکن است موفق نشوید نیما را ببینید، خوشبختانه خود نیما در را باز کرد، خانمش به شهر رفته بود و تا چند روز برنمی گشت. (3)
جلال آل حمد در مورد جمع آوری آثار نیما می گوید که: تا یک روز جمع شدیم با آزاد و ساعدی و طاهباز که تعهد کنیم نشرِ الباقیِ آثارِ پیرمرد را. و حال آن که هر کداممان یک سر و هزار سودا. تا عاقبت طاهباز داوطلب شد. و قرارمان بر این که عالیه خانم همه ی کارها را بسپارد به طاهباز تا به کمکِ خودش و شراگیم نظمی بدهند به دفترها و آن یکی دیگر هم دستِ طاهباز را بگذارد در دستِ دکتر معین که اگر ما همت نداشتیم، این دارد. و این کارها را کردیم. و طاهباز راه افتاد. (4)
در آذر ماه 1343 عالیه خانم فوت می کند و آل احمد می نویسد که: اکنون اگر عالیه خانم مرده است و اگر دسترسی به دکتر معین نیست و اگر شراگیم ـ به تأسّیِ پیرمرد ـ کوه نشین شده است، خوشحالم که از طرفی جنتی عطایی و از طرف دیگر سیروس طاهباز هر یک صاحب همتی بلندند و میانِ خویش را به این کارِ تنگ بسته اند. که امیدوارم این بار را سرانجام به منزل برسانند. بارِ سنگینِ نشرِ آثار پراکنده ی پیرمرد را. به سر منزلی که ذهنِ خواننده ی اهلِ درد است. (همان)
زنده یاد سیروس طاهباز در بیست و یک سالگی مسئولیت بازخوانی و جمع آوری آثار نیما را به عهده گرفت و سه دهه از عمر خود را وقف نشر آثار نیما کرد و تا سال 1362حتی ریالی از حق التالیف و زحمات چاپ کتاب را دریافت نکرد و همه تقدیم فرزند نیما شد. در طی این سالها شراگیم و همسرش از پس همکاری و خواندن حتی یک برگ از دست نوشته های نیما برنیامدند و دلیل محکم و متقن آن این است که در چاپ مجموعه ی اشعار به کوشش شراگیم اختلاف واژه با کتاب های قبلی فراوان است در حالی که در بخش آغازین کتاب، جمله ی با نظارت شراگیم یوشیج وجود دارد. در حالی که ایشان مدعی خواندن و تطبیق دقیق اشعار نیما در طول این سالها می باشند و تغییر کلمات نشان دهنده ی آن است که نظارتی از سوی ایشان درکار نبوده است.
از سال 1362 فرزند نیما به خارج از کشور رفته و دست نوشته ها را برای دسته بندی و چاپ به طاهباز می سپارند و به پیشنهاد شراگیم مقرر می شود که پنج درصد حق التالیف به طاهباز و ده درصد دیگر متعلق به شراگیم باشد و چنین عمل شد. (5)
درگیری شراگیم یوشیج با سیروس طاهباز از موقعی شروع می شود که مدت قانونی سی ساله آثار نویسندگان به وارث به پایان می رسد و دیگر دلیلی برای دریافت حق التالیف شراگیم باقی نمی ماند. از این زمان است که شراگیم برای ادامه مقرری خود از آثار پدر اقدام به چاپ مجموعه ی اشعار به نام خود و حمله به هر کسی که آثاری از نیما را به چاپ رسانده می کند و تمام قیل و قال ها و تهمت های سالهای اخیر در معابر و منابر و تریبون های رسمی و غیررسمی مطبوعاتی و رسانه ها تنها برای کاسبی از آثار نیمای بزرگ است.
در مقایسه ای ساده بین مجموعه ی اشعار نیما به کوشش طاهباز و مجموعه ی اشعار نیما به کوشش شراگیم یوشیج که با طرح (برای نخستین بار: 61 غزل، قصیده، قطعه و حکایت از نیما یوشیج در این کتاب به چاپ رسیده است.) در روی جلد آمده است، چه حرمتی به نیما افزوده شده است. چاپ چند شعرساده، سنتی و ضعیف و گاه دارای اشکال وزنی، کدام زاویه ی مبهم مانده از افکار و اندیشه ی نیما ی نوگرا را روشن می کند.
جناب شراگیم یوشیج به عنوان کسی که از نیما زاده شده است بیش از هر چیز باید نماینده فرهنگ و ادب پدر باشند نه آنکه به دنبال مطامع مالی، دفتر تهمت را بگشایند و هر سال به بهانه تولد نیما، به افراد مختلف اتهامی وارد کرده و از تریبونی یک طرفه امکان پاسخگویی و دفاع را سلب نمایند.
آقای شراگیم یوشیج اعلام بفرمایند که فروش هفت میلیون تومانی آثار نیما را به فرهنگستان زبان و ادب فارسی و میراث فرهنگی توسط شما کذب است.
اعلام بفرمایند که فروش خانه (که نه، ویرانه) در یوش به سازمان میراث فرهنگی کذب است و شما خانه ی اجدادی متعلق به میرزا علیخان نایب الایاله را بدون اعلام و اطلاع به دیگر وراث زنده فروخته و تمام مبلغ آن را شخصا دریافت داشته اید. زمانی که شما در حال فروش خانه ی خاندان اسفندیاری بودید، بهجت الزمان (عمه ی شما و خواهر نیما) بی سرپناه بود و در نهایت سقفش، خانه ی سالمندان کهریزک شد. آیا یک  ریال به ایشان از سهم خانه داده بودید؟ آیا حتی یک بار سری به ایشان زده بودید؟ آیا شما سهم پسرعموی نیما، خواهرزاده ی نیما، فرزندان مرحوم مریم اسفندیاری را داده اید؟ اسناد شکایتشان موجود است.
در برابر فروش خانه ی یوش در مصاحبه ی تلویزیونی سال 92 مدعی می شوید که: منزل یوش غصب شده و به قبرستان عمومی تبدیل شده است. عنوان غصب برای یک خانه به فروش رفته چه معنایی دارد؟ کدام قبرستان؟ آیا شما پس از فروش رسمی این خانه، حقوق مادی و معنوی دارید؟ (6)
در همان مصاحبه می فرمایید که: نیما هرگز وصیت نکرده بود که بره یوش ... نیما چون از من خواسته بود که در یوش باشه، من اون شبی که نیما خاموش شد گفتم که این باید به صورت امانت باشه که بتونیم یه روزی برگردونیم. ولی تا اون زمان که رژیم پهلوی وجود داشت بخاطر ساواک، ما نتونستیم این کار رو بکنیم یعنی اجازه نمی دادند واقعا، بعد زمان جمهوری اسلامی، خب برای نفع خودشون و نشون دادن اون چیزایی که خودتون می دونید ما تونستیم نبش قبر کنیم و نیما رو ببریم به یوش و وسط حیاط. (همان)
نگاهی دوباره به یادداشت خود در مجله ی تکاپو (مرداد 1372 – ش 4 – ص93 ) بیندازید. نوشته اید که: ... کوششهایی که سازمان میراث فرهنگی کشور در مورد خانه نیما در یوش به موزه و انتقال پیکر امانی پدرم نیما بنابه خواسته وصیتش به من در مکانی معین در زادگاهش یوش و حفظ و حراست دستخط ها و نوشتار و لوازم شخصی او در آن موزه و بزرگداشت آن جاودانیاد انجام داده است. (7)
با این همه تناقض چه باید کرد. امید که شما جاهل یا جاعل نباشید. در مصاحبه با سایتی و در برنامه تلویزیونی اخیر اعلام نموده اید که: «نیما معروف بود به علی خان نوری. خودش نوری رو انتخاب کرده بود و بعدها به همین اسم موند و یوشیج اصلا در شناسنامه نیما وجود نداره و اسفندیاری هم نیست. اولین شناسنامه یوشیج شناسنامه من هست و بچه هام» (8)
با اینهمه دروغ چه باید کرد. در روی جلد کتاب قصه ی رنگ پریده خون سرد، تصنیف نیما در حمل 1300 نوشته شده است و در پایان این شعر در حوت 1299 / مارس 1921 می نویسد: علی نوری (یوشی)
جناب آقای یوشیج یک برگ سند از پدرتان نشان دهید که نام خانوادگی اسفندیاری را در پایان شعری، نامه ای و متنی نوشته باشد، هر چند که از خاندان اسفندیاری باشید. گویا شما شناسنامه پدرتان را ندیده اید که می فرمایید اولین شناسنامه یوشیج بنام شما نوشته شده است؟ فراموش نکنید که شما شانزده سال پس از ازدواج نیما و عالیه متولد شده اید. 

امید که مانند مصاحبه سال 88 خود نگویید شناسنامه نیما را طاهباز به بنده فروخته است چرا که یکبار هم ادعا نموده بودید که قباله ازدواج نیما و عالیه خانم را به مجله گوهران فروخته ایم.
در مورد نامتان نیز گفته اید: اسم من آمیخته ی دو لغت طبری و فارسی ست که نیمای بزرگ برایم انتخاب کرده است. شر به معنای شیر و آگیم به معنای چهره یعنی شیر چهره. (همان)
در حالی که شراگیم اسم خاص است و آگیم در لغت فارسی کم غربال معنی می دهد. نیما می نویسد: شراگیم، اسم یکی از فرمانروایانِ نامی است در رستمدارِ قدیم و جدِّ اعلای خودِ ما. شراگیم پسر نیما بود. (9)
متاسفانه شما نیز مانند فرزند شاملوی بزرگ نتوانستید حرمت پدری را حفظ کنید. شاملو خون جگر خورد تا اشتباه انتشار کتاب آهنگ های فراموش شده را با جمع آوری آن پاک کند و فرزندش به طمع سوء استفاده از نام و اعتبار بلند شاملو آن کتاب را پس از خاموشی پدر چاپ کرد و شما نیز با جمع آوردن اشعار ساده و ابتدایی از سالهای آغازین شاعری خواستید خوانندگان را با عنوان اشعار تازه منتشر شده از نیما فریب داده و به سمت و سوی کسب منافع مالی خود هدایت نمایید و هر دو نفر شما برای خانه و لوازم شخصی پدر هیاهو کردید و حریم حرمت خود را به باد دادید.
اگر آثار نیمای بزرگ را یک بار خوانده بودید، بی شک تحت تاثیر آن فرهنگ و ادب والا قرار می گرفتید و هر بار ناچار نمی شدید در پاسخ مصاحبه کنندگان تنها متن های نیما را بخوانید و یا حرف هایی را بیان کنید که هیچ نشانی در آثار نیما ندارد و  بر اساس اسناد، خلاف گفته های شماست. نیما همچنان غریب و تنهاست. هر روز  کسانی می خواهند در این دایره بچرخند و بی تفکر اظهار فضل می کنند. کسی با کتاب «نیما را باز هم بخوانیم» نشان می دهد که نیما را هنوز نمی شناسد. (10) کسی با عنوان برگزاری نمایشگاه عکس دیده نشده از نیما مدعی می شود که در 14 سالگی 85 عکس را شخص نیما به او هدیه کرده است (11) و شخصی دیگر می فرماید که تنها شاگرد نیما من بودم و اسماعیل شاهرودی (12) و بی تلاشی در معرفی آثار در پستو مانده ی نیما بدنبال خودنمایی هستند. بیایید نقد علمی را یاد بگیرید و بجای متهم کردن دیگران و ادعای فروش اسناد و چاپ غلط اشعار توسط طاهباز، اسدی، عظیمی و دیگران دست بکار شوید و  از نقص های موجود بکاهید نه آنکه با وجود تمام اسناد و حق التالیف دریافتی با دستخط و امضای شما ، هر روز به ناشری حمله کنید و آبروی دیگران را به بازی بگیرید.
شما خود را کارگردان می نامید و سالها در رادیو تلویزیون ملی ایران مسئولیت داشته اسید. چند فیلم کوتاه و بلند و مستند از نیما و یوش ساخته اید؟ تمام هنر شما در سالهای اخیر ساخت نماهنگ و خوانش شعرهایی از نیما بوده که در جای خود قابل نقد و نظر است. در مورد آثار منتشر شده از نیما توسط دیگران هم نگران نباشید. سره از ناسره در گذر زمان جدا خواهد شد وبه قول مولانا: گر تو بهتر می زنی بستان بزن.
اگر زحمات مرحوم طاهباز در نشر آثار نیما نبود از افکار واقعی اش بی خبر می ماندیم و شراگیم یوشیج به راحتی می توانست زندگی و نوشته های نیما را در مورد صفورا، هلنا و نامه های عاشقانه و ... کتمان کند و یا در برابر حکومت مصدق، نیما را حامی شاه معرفی نماید.
مطالب گفته شده تنها به پاس حرمت نیماست و روشن نمودن واقعیتی که توسط فرزند نیما کتمان می شود. نسل حاضری که چشم به صفحه تلویزیون دوخته اند از دلایل طرح چند باره این مسائل توسط مجری برنامه بی خبرند و از سوابق و عملکرد فرزند نیما چیزی نمی دانند. کاش فرصت میزگردی بود تا تمام کسانی که نامشان در مصاحبه ی چند سال اخیر شراگیم یوشیج و مجری شبکه ماهواره ای آمریکا طرح شد، می توانستند از خود دفاع کنند و واقعیت شوهای تلویزیونی را دریابند.  
نیمای بزرگ می فرماید: من نفرین می کنم به فرزندم اگر اینجا را ترک کند، من هیچوقت میل به دیدن بلاد اروپا ندارم. نفرین من به فرزند من، اگر زاد و بومش را ترک کند. من می میرم و هر نفسی که می کشم بیاد زادگاه خود هستم. من ایرانی را بر همه ملت ها ترجیح می دهم.
از پس پنجاهی و اندی ز عمر                                        نعره برمی آیدم از هر رگی
کاش بودم باز دور از هر کسی                                        چادری و گوسفندی و سگی

                                                                                                                    محمد عظیمی – آذر 1393

******

منابع و مآخذ:
1- هنر و ادبیات امروز - گفت و شنودی با: سیمین دانشور ، ناصر حریری، کتابسرای بابل ، 1366
2- ارزیابی شتابزده، جلال آل احمد، انتشارات رواق، اسفند ماه 1357
  3- خاطرات "مفتون امینی"از نیما
http://isna.ir/fa/news/8809-07365.156324/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%8A%D8%AA-%D9%85%D9%81%D8%AA%D9%88%D9%86-%D8%A7%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%8A%D9%85-%D9%82%D8%B1%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D9%8A-%D8%B2%D9%8A%D8%A7%D8%B1%D8%AA
4- نیما یوشیج، زندگی و آثار او، به کوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، انتشارات صفی علیشاه، چاپ دوم. اسفند ماه 1346
5- داستانی، حاصلش دردی (پاسخ سیروس طاهباز به سخنان شراگیم یوشیج)، مجله معیار، ش 25، 1377
6- مصاحبه تلویزیونی شراگیم یوشیج با شبکه ماهواره ای VOA - 1392
7- سهمی کوچک، شراگیم یوشیج، مجله ی تکاپو، ش 4، مرداد 1372
8- مصاحبه تلویزیونی شراگیم یوشیج با شبکه ماهواره ای VOA – 30 آذر 1393
9- نامه به محمدرضا خان عزیزم، مجموعه کامل نامه های نیمایوشیج، نشر علم، 1376
10- نیما را باز هم بخوانیم (خیال روزهای روشن)، منوچهر آتشی، انتشارات آمیتیس، 1382
11- عکس‌های جوانی «نیما یوشیج» برای نخستین‌بار به نمایش درمی‌آید.
http://www.aftabir.com/news/view/2007/dec/31/c5c1199112295_art_culture_literature_verse_nima_yushij.php/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86
12- نیما با چاقو آشپزخانه اخوان‌ثالث را دنبال کرد.
http://www.lahzebelahze.ir/source/1994213/%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%DA%86%D8%A7%D9%82%D9%88-%D8%A2%D8%B4%D9%BE%D8%B2%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D8%B1%D8%AF!

مطالب مرتبط