نیما یوشیج

تـأملی در روجا و خوانش راستینـه‌ی آن

زبان طبری1 به عنوان شاخه‌ای کهن و دیرینه زبان پهلوی باستان، به واسطه سلسله جبال البرز که چون دیواری مستحکم مانع از هرگونه ارتباط، تهاجم و سلطه اقوام مهاجم عرب، ترک و مغول شده بود همچنان بکر و دست نخورده، به خصوص در بخش کوهستانی آن منبع مهمی برای تحقیقات زبان‌شناسی است واژه­‌های زیبا و مهجور پهلوی، اوستایی و سانسکریت را می­توان در روجای نیما که به این زبان سروده شده است یافت، و به زبان فارسی که شاخه دیگر زبان پهلوی و همزاد زبان طبری است افزود تا موجب غنا و پویایی زبان ملی ما در عرصه جهانی شود و از این جهت روجا صرف­نظر از اعتبار ادبی در حوزه زبانشناسی بازیافت واژه­‌های مهجور، اصطلاحات و کنایات طبری2 نیز ارج و منزلت می‌‌یابد.

«روجا» اولین اثر مکتوب طبری نیست قبل از آن کنزالاسرار امیر پازواری و اشعار رضا خراتی و چند شاعر دیگر نیز به این زبان نگارش شده بود. اما به دلیل عدم کتابت رسمی به این زبان و نبودن خط معیار و تنوع و فراوانی گویش‌های منطقه‌ای که گاه فهم زبان را مشکل می­سازد، اشعار مکتوب چندانی در فراز و فرود تاریخ ادبی از زبان طبری به یادگار نمانده است اما سینه­‌های پاک و بی­آلایش روستانشینان و چوپانان، مأمن و محفظ امنی برای سرایش و انتقال این میراث فرهنگی گرانسنگ نیاکان بوده است.3
بسیاری از واژه‌‌های نیما به دلایلی که گفته شد به دقت ثبت و ضبط نگردید. آن واژه‌‌ها امروزه متروک و یا استحاله شدند و این مشکل ترجمه روجا را دو چندان می‌‌سازد. امروزه حتی در یوش کسی با زبان روجا که نیما با آن گپ می‌زد سخن نمی‌گوید.این زبان و گویش به دلیل ارتباطات گسترده با تهران و گرته‌برداری فراوان از زبان فارسی دچار تغییراتی شده است که اجتناب‌ناپذیر است و این فهم روجا را برای نسلی که زبان مادری زبان دوم اوست را مشکل‌تر می‌‌سازد.

پیشینه پژوهش
نیما نخستین بار در سال 1325 (ه.ش) در کنگره نویسندگان از داشتن دیوان طبری به زبان مادری خود به نام روجا خبر داد. شوربختانه روجای نیما این اقبال را نداشت که چون حیدربابای شهریار در زمان حیات شاعر و با نظارت او چاپ و بار‌ها با صدای شاعر خوانده شود تا خوانش درست این دوبیتی‌‌های طبری روشن شود. نخستین بار سی سال بعد از خاموشی نیما روجا در مجموعه اشعار کامل فارسی و طبری به همت طاهباز و ظاهرا با نظارت شراگیم که بعد‌‌ها به دلایلی تکذیب شد منتشر گردید که حرف و حدیث و انتقاداتی را در پی داشت. بعد از آن دو مجموعه دیگر از روجا توسط دو تن از پژوهشگران مازندرانی منتشر شد.
تنها کسی که می­توانست این کار بزرگ را به سامان برساند خود نیما بود و بعد فرزند او که یقیناً گویش مردم یوش را می­دانست و خوانش صحیح بعضی از اشعار را از نیما شنیده بود، ولی ایشان از 450 دوبیتی تنها صدتای آن را بدون ترجمه و اعراب­گذاری صحیح در سایت خود منتشر کرده است و از دیگران می­خواهد که او را در اصلاح و اعراب­گذاری این دوبیتی­‌ها یاری دهند؟!! گرچه تلاش استاد محمد عظیمی و دیگران در ارایه چاپ منقحی از دیوان روجا ستودنی است اما کاستی‌‌هایی دارد که در این مقاله به مواردی از آن اشاره شده است.


تجزیه و تحلیل
تأملّی اجمالی در روجا
انگیزه نیما در خصوص نامگذاری مجموعه­ ی اشعار طبری خود به نام روجا باید گفت علاوه بر نامیدن گاو شیرده­ ی4 خود نامی است که مردم مازندران بر ستاره­ ی شباهنگ ستاره­ی سرخ سحری نهاده ­اند و آشکار شدن آن در آسمان نشانه­ ی طلوع صبح است و راهنمای کاروان‌‌های شب پیماست. (عظیمی، 1381: 11)
در یک نگاه اجمالی به روجا با تنوع و فراوانی مضامینی روبرو می­ شویم که به نظر می­ رسد مربوط به برش خاصی از عمر نیما نیست. از ابتدای جوانی شاعر آن گونه که مشق شعر می‌‌کرد، تا پایان و اوج پختگی نیما، را در این دو بیتی­‌ها می­ توان یافت.
بخش زیادی از این دو بیتی‌‌ها مربوط به سال‌های نوجوانی و جوانی نیماست که او مشق شعر می­ کرده است و توصیف سوز و گداز‌های عاشقانه نیماست؛ با الهام از سمبل­‌ها و نهاد‌ها و وقایع اتفاقیه روستای یوش مثل: عروسی، گوسفند چرانی، زاییدن گاو ... در بیوگرافی نیما از صفورا و دختری از اقلیت­‌های مذهبی دو عشق ناکام او یاد شده است، به خصوص صفورا که چشمه شعری او را فوران ساخت و در افسانه او نیز حضور دارد و نیما در روجا چند عشق واقعی و شاید هم مجازی دیگری هم نام می ­برد که از کم و کیف آن‌ها چیزی نمی‌دانیم.5
در جامعه سنتی بسیاری از آداب و رسوم و آموزه­‌های فرهنگی درست یا غلط نهادینه و پذیرش همگانی عام یافته بودند که بخشی از آن سنت‌ها هنوز هم در تار و پود جامعه ایرانی جاری و ساری است. یکی از این آموزه­‌ها، منع هرگونه ارتباط کلامی بین دختر و پسر حتی بعد از نامزدی و ازدواج بود، که این تابو گاه موجب رسوایی خانواده­‌ها و دودمان‌ها می­ گردید؛ دختران و پسران، هیچ نقشی در ازدواج و در صحنه زندگی نداشتند. بازخورد این غلیان احساسات لطیف عاشقانه دوران جوانی در شعر «کیجا جان» تبلور می­ یافت که قبل از نیما در فهلویات و امیری‌ها و نیز شاعران بی­نام و نشان عاشقی می­ توان یافت نیما مبدع این سبک نیست.
بسیاری از اشعار «کیجاجان» نیما به دوران جوانی او برمی­ گردد و مضامین چندان شاعرانه‌ای ندارند و بعید به نظر می­ رسید که نیما به این مشق شعر خود اجازه نشر می­ داد روان شاد، سیروس طاهباز در پاسخ نگارنده که چرا به چنین شعر‌هایی اجازه نشر داده شد فرمودند که: من مازندرانی بلد نیستم و نمی ­توانم در مورد روجا قضاوت کنم اما نظر دوستانمان این بوده است که هر نوشته‌ای از نیما چاپ شود تا آیندگان قضاوت کنند. (نقل به مضمون)
بخش دیگری از دو بیتی­‌های نیما بن مایه­‌های سیاسی، اجتماعی غالباً بر آمده از جنبش مشروطه و ترجمان اشعار فارسی او در قالب این دوبیتی­ هاست. با بهره­ مندی از نماد‌های اسطوره ­ای، زبان سمبلیک و تصویر آرمان شهری که در آن از فقر و بیکاری، ظلم ارباب و... خبری نباشد.6
سومین گروه از دو بیتی­‌های نیما روحیات، نفسانیات و نوعی اتوبیوگرافی دودمانی و خاندانی7 و ستایش افراد8 و گاه رجزخوانی‌های9 اوست که در شعر شاعران بزرگی چون سعدی و حافظ نیز این خودستایی‌ها دیده می ­شود و خلاصه دوبیتی‌‌هایی که نیما به عنوان مراد و معلم قوم به سان پروین و ناصرخسرو پند و اندرز می­ دهد و از تجربیات عمر خود می­ گوید. زبان آموزگاری در این دوبیتی­‌ها کاملاً هویداست.10
در مجموع، با خوانش روجا، ما با انسان خداباور دردمندی که دغدغه­ ی رنج مردم را دارد و به همه زوایای زندگی سرک کشیده است روبرو هستیم؛ از اسطوره­‌های طبری، تا باور‌ها و فرهنگ عامه مردم مازندران، مانند: تیرماه سیزده شو11 و ارسال المثل12 تا گِله ­مندی از نامردان13 و بدبینی به شیخ و شاب و... اما او ناامید نیست به ستاره سحری روجا می­ اندیشد که پس از شب خواهد آمد.

بازخوانی روجا
بازخوانی اشعار روجا که حدود سی الی چهل سال بعد از مرگ نیما منتشر شدند، کار بسیار مشکل و جان‌فرسایی است. گذشته از آشفتگی نوشتاری نامنظم نیما که گاه روی جعبه سیگار و با مدادی می­ نوشت. (طاهباز، 1370: 611) نبود خط و زبان معیار طبری، تنوع گویش‌‌ها و آشنا نبودن وارثان فکری نیما با گویش طبری کوهستانی­ نوری، گذر زمان و پارگی و سائیدگی و خوردگی نوشته­‌ها و... که مزید بر یزید14 شده بود.
فضای عمومی بعضی از اشعار روجا متأثر از زمان و زمانه نیما در یوش و آبادی‌‌های همجوار آن است که هنوز توفان مدرنیته و تجدد پس از مشروطه بدانجا نرسیده بود. اینکه نیما در مرگ گاو خود روجا شعر می­ سراید درک آن برای نسل جوان مشکل است. هیچ‌گاه تصویر خانواد‌ه‌ای که فرزندش را به سربازی می­ بردند، گریه­‌های جان‌سوز مادر، پدر و سوگ سروده­ هایشان، خانواد‌های که گاو یا اسبش شب به اصطبل برنمی­ گشت، دزدیده می­ شد و یا گرگ آن‌ها را می­ درید و یا نباریدن باران و مزرعه­ ی خشک و تشنه‌ای که در انتظار قطر‌ه ای آب له له می­ زد؛ چشم­‌های نگران پدر و مادر به فرزندان قد و نیم قد، گرسنگی و... برای نسل امروز که با رادیو و تلویزیون و کامپیوتر و موبایل و شبکه­‌های مجازی و... در فراوانی نعمت به سر می­ برد غیر قابل درک و شاید هم خنده آور باشد. این مسائل بخش مهمی از زندگانی اجتماعی مردم ایران در گذر هزار ساله جامعه ایرانی تا قبل از اصلاحات ارضی بوده است.
با تأملی در روجا متوجه بعضی از نارسائی‌‌ها در ضبط و ترجمه اشعار می­ شویم که ضمن تقدیر و ستایش از دغدغه­‌ها و تلاش‌‌های تلاشگران روجا جهت راستینه گردانی آن از روان شاد؛ سرهنگ علی پاشا نوری اسفندیاری* به نظر می­رسد در ترجمه روجا طرف مشورتی داشته است؛ ­اسفندیار اسفندیاری و مجید اسدی.  محمد عظیمی نیز دفتر روجا را در سال 1381 به چاپ رسانده است که موارد زیر از این دفتر بیان می‌‌گردد.
 
بنهِ­ ی سَر قرار نارنُ کیجا                      کیجاش اختیارنارنُ کیجا               
د دار دارنُ د دارنارنُ کیجا                   هاله زنَّ وِ‌ای بار نارنُ کیجا      
دختر روی زمین بی­قرار است                                 
دختر بی­اختیار است                                 
دختر اختیار خودش را دارد و ندارد                                  
بار را میزان می­کند در ‌حالی‌که باری ندارد                   (عظیمی، 1381: 2)
اسفندیاری بِنه ­ی سر را بعدی سر (همان: 617) ضبط کرده است که اشتباه است.
ترجمه مصرع سوم را اسفندیاری دختر دائماً دار و ندار می­ کند که هر دو ترجمه نارسا و به نظر نگارنده مصرع سوم باید این باشد: دیار دارن نیار نارنُ کیجا / یعنی: دختر گاهی سرک دزدانه‌ای می­ کشد و گاهی نمی­ کشد. کنایه از بی­تابی و بی­قراری دختر است نیما در مصرعی دیگر ایار نیار (عظیمی، همان: 186) با ترجمه صحیح آشکارا و نهان آورده است. همان اصطلاح در گویش مردم نور دیار، نیار می­ باشد.
در مصرع چهارم اسفندیاری مفهوم هاله به بار را سبک و سنگین می­ کند در حالی که باری ندارد ترجمه کرده است که گرچه به مقصود نزدیک است اما رسا و کافی نیست و عظیمی هاله را به میزان بودن بار دانسته که اشتباه و ترجمه صحیح نامیزان بودن بار است و منظور شاعر آن است که دختر در نهایت بیقراری و دلدادگی مواظب بار قاطر خود که هاله می‌‌زند نیست (انگار قاطر او باری ندارد)
هاله زدن بار اسب یا (قاطر در مناطق کوهستانی) می­ تواند به سقوط حیوان و مرگ تدریجی دلخراش آن منجر شود که نگارنده بار‌ها در دوران کودکی شاهد این زجرکشی تدریجی حیوانات بودم باید سریع با وسیله تیزی طناب (کَشی حیوان) را پاره کرد تا حیوان توان برخاستن داشته باشد.
 
م مارِ دریو اِمُنِ اُهنگ هادا اُ                     م پر آفتاب مُنِ وِ رنگ‌‌ها دا اُ          
دونی م یار دِلِ سنگ‌‌ها دا اُ                          مُن بز و مُن ونگ‌‌ها دا اُ                  
مادرم دریاست آموزنده آهنگ و نوا
پدرم آفتابست بخشنده رنگ و روشنی
می­دانی که به یارم دلی از سنگ داده است
مرا زد و سپس صدایم کرد                          (عظیمی، 1381: 2)
اسفندیاری آهنگ را سر و صدا و عظیمی به آهنگ نوا ترجمه کرده است به گمان نگارنده ثبت درست آهنگ باید بالنگ یا وارنگ باشد که گیاه خودرو، خوشبو و دارویی است که به کودکان می­ دهند و مصرع سوم را (طاهباز، 1370: 615) (من برو) ضبط کرده است (به من گفت بیا و مرا صدا زد و مصرع دوم را عظیمی به جای آفتاب، دریا ترجمه کرده است.)
توضیح آنکه شاعر پدر و مادر خود را به دریا سمبل بخشندگی و ایثار و گشاده دستی و آفتاب روشنی بخش نور و حیات تشبیه کرده است. هنوز هم کهنسالان به آفتاب خسته تن یا به سوی (نور) آفتاب یا قبله آفتاب سوگند یاد می­ کنند که یادگار عصر مهرپرستی و آمیزة آن کیش با اسلام است.
 
بوردُم شهر، بدیمُ شیخ و شاب               هزار بدکار و ناصوابُ                            
بیموُمُ ده بدیمُ ده خراب              ز خون خلق مَسّ چش ارباب              
به شهر رفتم پیر و جوان را دیدم
هزار بدکار و گناهکار را دیدم
به ده آمدم دیدم که ده ویران است
از خون مردم چشم ارباب مست و خون آلودست               (عظیمی، 1381: 12)
در ترجمه آقای اسفندیاری، (همان: 625) شیخ و شاب به بزرگان ترجمه شده است که نادرست است.
 
 مُن کاچ ور قرمزجمه تَلیمِ                        چاشنی نخورد گدارِ من هلیم                  
او ندم که من بخوشْتِم شیرینُم                       خونسه­ ی و هارون کلی­م                    
مُن کاچ ور قِرمز جومه تلیمُ                      من گدایون خَرِ شِه­ی چاشنیمُ               
فصل و هارون بلبون کلیمُ                          فصل زِمستون تش سر تَلیمُ            
من خار پیراهن قرمز جنگل میان مزرعه هستم
آلوچه­ی (گوچه سبز) گدای چاشنی نخورده هستم
هنگامی که من خشک شوم شیرین هستم
آشتیانه خوانندگان بهاری هستم
من خار پیرهن قرمز جنگل میان مزرعه هستم
من چاشنی‌ی خورشت گدایان هستم
در فصل بهاران آشیانه­ی بلبلان هستم
در فصل زمستان خا روی آتش هستم                   (عظیمی، همان: 132)
در سایت شراگیم دو بیتی اول شماره 101 و اسفندیاری و عظیمی تفاوتی در ثبت آن وجود ندارد اما اسفندیاری مصرع اول و دوم را اینگونه ترجمه کرده­­ اند: من تیغ با پیراهن سرخ کنار جنگل هستم و برای گدایی که چاشنی ندارد و نخورده به‌منزله­ ی آلوچه هستم. (طاهباز، همان: 745)
این دو دوبیتی از بهترین و ماندگارترین دوبیتی­‌های نیما و تاریخ ادبیات مازندران با بن‌مایه‌‌‌های سیاسی، اجتماعی است اما اگر نیما فرصت بازنگری می­ داشت کما اینکه همه شاعران بزرگ از جمله حافظ و فردوسی و... چنین کردند و شعر‌های دوران جوانی خود را در اوج پختگی تصحیح می­ کردند، در مصرع اول به جای قرمز از واژه سرخ استفاده می‌‌کردند که فصیح‌تر است کمااینکه در دو بیتی­‌های دیگر از این واژه استفاده ­کردند. اما ترجمه هر دو بزرگوار اشتباه است کاچ ور به قسمتی از جنگل که پوشش گیاهی یکسانی داشته باشد می‌‌گویند مثل به کاج در ایزدشهر یعنی جایی را که درختان به بوده است یا گالی کاج در رستمرود یعنی مکانی که گاله (نی­‌هایی که برای بافتن حصیر می­ بافند) می‌‌روید بنابراین ترجمه مصرع اول این می­شود که؛ من مانند تیغی هستم که از میان جایی که پیراهن قرمز بردارد (گلزار) سر برآوردم. کنایه از سرسختی خود نیماست.
مصرع دوم به نظر می­ رسد هر سه نفر اشتباه ضبط کردند و ترجمه ­ی آن‌ها نیز بی مفهوم است. مصرع دوم دوبیتی دوم، همان چاشنی است که صحیح ضبط شده اما در مصرع دوم دو بیتی اول، به جای جاشنی، باید چاشتی باشد که باید به حساب بدخطی نیما گذاشت یعنی مثل آلوچه‌ای هستم برای گدایی که چاشت نخورده است. نکته جالب توجه دیگر اینکه نیما در دوبیتی اول «قرمز جمه» (پیراهن قرمز) و در دو بیتی دوم «قرمز جوم» آورده است که اولی با گویش ساحلی و دومی با گویش کوهستانی است و به نظر نگارنده اولی فصیح‌تر از دومی است و در مصرع آخر «زمسّون» رساتر و درست­تر از «زمستون فارسی» می‌‌باشد که در دو بیتی­‌های دیگر از «زمسّون» بهره جسته است.
با تورقی در روجای عظیمی، موارد زیر به نظر می­ رسد صحیح­ تر باشد ویشه ص3 به بیشه و در دوبیتی­‌های دیگر به جنگل ترجمه شده است که صحیح آن همان جنگل است در اصطلاح مردم نور، تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، مفهوم بیشه با تعریف خاص خود وجود ندارد و مراد همان جنگل است.
ص 4 «گُلِم گُلِم» به «گلُ من گل» من ترجمه شده است؛ این اصطلاح کوهستانی در بخش ساحلی «گِلو گِلو» و به تعبیر امیر پازواری «گِلا گِلا» نوعی نوازش عام برای گوساله است؛ به نظر نمی­رسد ارتباطی با گُل داشته باشد.
ص 17 در توضیح آورده شد که شهر کجور ظاهراً به امر آقامحمدخان و به دست ایل خواجوند ساخته شد که درست نیست نام کجور در منابع متقدم مربوط به هزار سال پیش (البلدان ـ مسالک الممالک استخری و. ..) آمده است که توسط مغولان و یعقوب لیث و... مورد حمله وحشتناک قرار گرفته و بازسازی شد. (آملی، 1393: 177)
ص 19 در ترجمه؛ می­ دانم در چشم‌انداز من (واژه کوه) نیامده است لاله‌زار بود.
ص 22 تیم جار به شالیزار ترجمه شد که نادرست و در چند دو بیتی دیگر خزانه شالی ترجمه شد که صحیح ­تر است.
ص28 مصرع چهارم دوبیتی دوم پرسشی است و باید اینگونه ترجمه شود:
بور دُم هارشم مِ چش خو بایتِه؟ رفتم ببینم آیا چشمانم مرا خواب فرا گرفت؟
ص34 نامرد گپ به حرف نامرد ترجمه شده است هم صحبتی با نامرد صحیح‌تر است.
ص38 مصرع بخوردُ او بایتُ وا بیاردُ / ترجمه: خورد و آب گرفت و بادآورد نارساست ظاهراً با توجه به مصرع بعدی باید این‌گونه ترجمه شود: آب خورده شده را باد آورد. (کنایه از بی­ ارزش بودن است)
ص98 مصرع دوم «پاپلی» نام گاو شیرده است.
ص130 مصرع اول دوبیتی:­گِل وِ سِرِ من گل پَرَس بَویُم. برای خاطر گل من گل پرست شدم. «گل وِسّ» یعنی برای گل صحیح است.
ص136 دکِتُ وا، شو تو مُنِه نَترْسان. باد از وزیدن ایستاد مرا در شب مترسان ترجمه صحیح می­ شود: باد وزیدن گرفت‌ای شب تو مرا مترسان
مصرع آخر؛ مِن عاشِقم درِه شومِّ هراسان: من عاشق هستم و هراسان دارم می­ روم؛ به نظر می‌‌رسد خراسان صحیح‌تر باشد، یعنی من عاشق هستم به خراسان (دورترین نقطه در فرهنگ مردم) یا ناکجاآباد می­ روم.
ص 152 دوبیتی آخر مصرع سوم؛ اِتی مِ تَش سُوجنُ بَیمه سُوجن: اینگونه آتشم می­ سوزد زمین مرطوب هم می­ سوزد، ترجمه صحیح می­ شود: آن گونه آتشم می­ سوزد که سیاه سوخته شدم.
ص 158 مصرع دوم دو بیتی اول؛ باغ که و بَسُوتُ هَلی دار نارن: باغ ویران درخت آلوچه (گوچه سبز) ندارد. ترجمه صحیح‌تر: باغی که سوخته است درخت آلوچه ندارد.
ص 164 مصرع اول دو بیتی سوم؛ بوتمُ آفتاب، بَنسِ چتی کوشی زَنُّ. ترجمه: که گفتم آفتاب طلوع کرده، چگونه ریز ریز می ­شود ویرگول باید بعد از «بَنِس» آورده شود و ترجمه صحیح، این می­ شود: گفتم جایی که در برابر نور آفتاب قرار دارد چگونه خزه می‌‌زند؟ توضیح آنکه قسمتی از درختان جنگل در برابر نور خورشید قرار دارند خز‌ه ای ندارند و قسمت دیگر درخت پر از خزه (کوشی) است که راهنمایی برای جهت­ یابی گمشدگان در جنگل است.
مصرع سوم همان دو بیتی: سُر خون سوارِ زلف، زلف خون شن: سوار بر اسب سرخ زلف­ هایش خون می­ ریزد. ترجمه صحیح: سواری که (لباس) سرخ بر تن دارد، از زلف­ هایش خون می­ ریزد.
ص164 مصرع سوم دو بیتی آخر،  بَلورا بیلچه، در توضیح کج بیل با دسته بلند برگردانده است که نادرست و برگرداندن درست ولی نارسای آن کج بیل دسته ­کوتاه می­ شود. بلو معادلی در زبان فارسی ندارد و اسم خاص است، بهتر است مثل هاله از همان بلو استفاده شود.
ص172 مصرع آخر بیت سوم: و هار نَشکوتُ وهارکُمُّ چی حالُ / بهار نشکفته است اهمیتی ندارد، خود بهار می­ آورم. ترجمه صحیح: با بهار نشکفته (باز احساس) بهاران‌دارم. (لذت می ­برم)
همان صفحه مصرع چهارم دو دوبیتی دوم اگر ترجمه آن صحیح باشد باید این مصرع نیما اینگونه آورده می­ شد: «نَرو کو ورگ بدیّه خوم نوونه». گوزن نر که گرگ را دید دیگر خام و مطیع نمی ­شود.
ص176 مصرع آخر. خِنِه­ ی حلیمه­ ی پر دونی نین؟ (آیا) خانه پدر حلیمه را می­ دانید؟
نومِه هادِم نومِه رِ خونی نین: نامه بدهم نامه مرا (می­ رسانید) می­ خوانید؟ ظاهراً محتوای نامه برای عشق مجازی نیما (حلیمه) باید عاشقانه باشد و منظور نیما این است که آیا مورد اعتماد هستید که نامه (عاشقانه) مرا نخوانید؟
و... تعدادی از واژه­‌ها و عباراتی که برای نگارنده نامفهوم و امید آن‌است که در گفتاری دیگر بدان پرداخته شود­.

نتیجه‌گیری
ترجمه اشعاری که با مؤلفه­‌ها و ساختار‌های فرهنگی خاص سروده می­ شود در فرهنگ و زبان دیگر که مؤلفه­‌ها و کارکرد‌های فرهنگی دیگری دارد کار سهل و آسانی نیست کما اینکه فهم اشعار عرفانی حافظ، خیام و سعدی برای غریبان مشکل و گاه غیرقابل فهم است. دشواری این کار در ترجمه اشعار طبری به فارسی به دلایلی که بدان اشاره شد به خصوص نداشتن خط و زبان نگارش معیار حتی برای خود شاعر هم وجود دارد چه برسد به دیگران. و شعری که نیم قرن از سرایش آن گذشته باشد ترجمه متون فلسفی، تاریخی، ادبی، اما و اگر‌های فراوانی دارد و منتقدین متون اصلی با ترجمه را، به مرغ زنده و مرغ پرکنده تشبیه می­ کنند و این دشواری در شعر که از صنایع ایهام، استعاره، کنایات و... بهره می­ جوید و قابل فهم و حظ درون فرهنگی است دو چندان می­ شود. لذتی که آذری زبان‌ها از حیدربابای شهریار می ­برند برای ما قابل درک نیست همان­گونه که لذت و بهر‌های که ما از شنیدن امیری‌ها و روجا می­بریم برای کسانی که زبان مازندرانی نمی­ دانند قابل وصف نیست. حیدربابای شهریار این خوش اقبالی را داشت که در زمات حیات شاعر صد‌ها بار در ایران، آذربایجان و ترکیه چاپ و بار‌ها با صدای شاعر انشاد گردد. ولی روجا به دلایلی از جمله روحیه انزواطلبی نیما و فشار‌های جانبی که از هر سو به نیما وارد می­ شد، مشکلات معیشتی و... که در یادداشت‌های او منعکس است چنین اقبالی نداشت. در روجا با واژه­‌ها و عباراتی روبرو می ­شویم که به نظر می­ رسد که نیما آن را ساخته و یا از ژرفای فرهنگ عامه با تعصب به زبان در حال زوال طبری با نبوغ خود آن را یافته و صیقل داده باشد15 که فقط مفهوم آن را خود نیما می­ داند.
بنابر نظر کارشناسان پنجاه سال دیگر زبان طبری خواهد مرُد و امیری‌‌ها و روجا‌ها و آثار شاعران بزرگ طبری سرای معاصر16 روانه موزه­‌ها خواهد شد. چراکه کسی توان خوانش و فهم اشعار طبری را نخواهد داشت. اما هنوز فرصت هست و می ­توان چاره جویی از زوال تدریجی این زبان جلوگیری کرد. صدا و سیما، ارشاد اسلامی، آموزش و پرورش و به خصوص نهاد‌های مردم نهاد مستقل از دولت می­ توانند این مشعل فروزان هزاران ساله را همواره گرم و شعله­ ور نگاه داشته و به آیندگان بسپارند.
در ترجمه روجا می ­توان بسیاری از واژ­ه­‌های زیبا و خاص را که ریشه در زبان پهلوی باستان یعنی مادر زبان‌‌های ایرانی دارد و تقریباً معادل فارسی ندارد را وارد زبان فارسی کرد تا موجب تقویت و غنای زبان ملی ما در عرصه جهانی شود چه زبان فارسی و طبری و ده‌‌ها گویش دیگر از یک تنه و ریشه­ اند و بازگشت واژه­‌ها به خانه مادری عیب نیست نیما این شجاعت را داشت که در نثر و در شعر‌های فارسی خود از اسطوره­‌ها و واژه­‌های طبری بهره فراوان جوید. «استفاده از جغرافیای منطقه و الفاظ و ترکیبات بومی... سود بردن از نحو کلام مازندرانی مانند اوجا، کله سی، آیش، بینج، افرا، لرگ، داروگ، سیوویشه، چوقا و... کیفیت کاربرد این کلمات در بافت کلام نیز علاوه بر خود الفاظ تأثیری انکارناپذیر در نیما و خوانندگانش می­گذارد.» (اولیائی: 1393: 22-21) نیما بسیاری از واژه‌‌های طبری را ملی کرد و که در گفتمان رایج محاور‌های و شعری مورد استفاده قرار می‌‌گیرد و کلام آخر اینکه: به راستی، چرا نیما تا بدین حد مورد اقبال نسل­‌های بعد از خود قرار گرفته است به گمان نگارنده نیما جدای از دنیای شعر و شاعری و سیاست انسانی آزاده بود ساده زیست و مظلوم مرد با آن که بهترین نقطه دنیا را زادگاه خود و مازندران می‌‌دانست17. (طاهباز، 1369: 294) اما نگاهی جهانی داشت. دنیا خانه او بود و از دونان شهرستان پرهیز و همواره آرزوی چادری و سگی و گوسفندی داشت، چاپلوس، متملق، وطن فروش، متظاهر و مغرور نبود... خان زاد‌ه ای بود که علی رغم خوی طبقاتی خود مردم داری کرد و زخم زبان‌‌های فراوان شنید به قول دکتر شریعتی: «هرکسی می­ خواست اظهار فضلی بکند فحشی نثار نیما می­کرد» (شریعتی: 11) این ویژگی­‌ها به نیما چهر‌ه ای سیاوش گونه داد چنانچه نیما دورتر از عصر ما زندگی می­ کرد چون امیر پازواری به افسانه‌‌ها می‌‌پیوست و می ­بایست در افق‌‌ها و آرزو‌های قوم تپوری او را جستجو می­ کردند.

پی ­­نوشت
1. ایرانیان بعد از پذیرش اسلام به دلیل موحد بودن و تشابهات فرهنگی فراوان دین زرتشت، اسلام، تمام عناصر فرهنگی و هویت ملی خود را بر خلاف کشور‌های متمدنی چون مصر، لبنان، سوریه و... را حفظ و استمرار بخشیدند. «به هنگام تطبیق واژه­‌های پهلوی با الفبای عربی برای مشخص نمودن کلمات فارسی، این واژه را با «ط» می­ نوشتند که در معجم الادباء نیز بدان تصریح شده است» از افادات شفاهی روان شاد دکتر منوچهر ستوده، ایشان در ادامه فرمودند: «خدا می­ داند دستم نمی­ تواند طبرستان، طوس و... را «ت» بنویسد مگر فردوسی و ابن اسفندیار و... طبرستان را تبرستان می ­نوشتند؟»
2. کنایات و مثل­‌ها بخش مهم و ماندگاری از فرهنگ عامه است که نیما در روجای خود از آن بهره جسته است ما نمی ­دانیم این کنایات ساخته ذهن خلّاق و نبوغ نیماست یا قبل از نیما در زبان توده­‌ها جاری و ساری بوده است و شاید هم هر دو مورد باشد. کلین تش نیم، تش سر کل مار، خاکستر نیستم چوب قطور (آتش) اجاق هستم (عظیمی، 1381: 42) مُنِ خِنِه، بایت پاییز مونُّ خانه من شبیه پاییز دلگرفته و غمگین است. (عظیمی، همان: 174)
لازم به توضیح است که جدای از ویژگی‌‌های غم ­انگیز فصل خزان، کشاورزان تمام نیاز‌های روزانه خود به اصطلاح از سیاهی زغال تا سفیدی نمک را از تاجران و مغازه­ داران محل به صورت نسیه یا پاییزوری یعنی به امید محصول پاییز تهیه می­ کردند که در فصل پاییز به صورت تهاتری همراه با بهره دیرکرد و... محاسبه و معادل آن برنج و یا کالای رایج دیگر دریافت می ­شد که گاه نیمی از محصول و به هنگام خشکسالی تمام محصول را شامل می­ شد و فضای تیره و تاری بر خانه حاکم می­ شد. نگارنده در کودکی شاهد این فضای غم‌آلود بوده ­ام. نامرد گپ، تلی دارنُ کراد / صحبت (هم صحبتی) نامرد مانند درخت کراد پر از تیغ است. (عظیمی، همان: 34)
3. در روند مبارزات استقلال­ طلبانه و هویت­ یابی ایرانیان مسلمان در برابر سلطه اعراب اموی و عباسی و اقوام مهاجر ترک­ نژاد ترکستانی زبان طبری ویژگی‌‌های لازم را به عنوان زبان معیار و ملی ایرانیان داشت اما به دلایلی از جمله پراکندگی حکومت‌ها و موقعیت جغرافیایی مازندران جای خود را به زبان دری که از حمایت حکومت‌های مقتدر مرکزی، چون سامانیان، صفاریان و حتی غزنویان ترک­ نژاد برخوردار بود، داد.
4. در فرهنگ عامه گاو به جهت نقشی که در زندگی کشاورزی و دامداری مردم داشت مثل شتر در بین اعراب مورد احترام و به جهت خصوصیاتی که داشت نامی برای آن انتخاب تا گاو‌ها را شرطی و مهار کنند نام‌هایی که پدرم بر گاو‌های ما گذاشته بود هنوز در خاطرم هست، چشمین، (به جهت داشتن چشمان درشت) شوکا (به جهت سرعت و جهندگی) شیرو (به جهت رنگ پیشانی آن) و... گوساله‌‌ها مورد نوازش و دستمایه شعرا قرار می­ گرفتند «اَنّی دارواش هدامه شه گلا رِه»... آن قدر علف درختی به گیلای (گاو) خودم دادم... (دکتر ستوده، 1384: 195). دکتر ستوده یا آقای داودی «گلا» را به «گیلا» نام گاو دانسته که اشتباه است. گلا اسم عام و معادل گاو عزیزم عنوانی است که به گوساله محبوب گفته می­شود. امیر در این دو بیتی مرگ پسر جوان خود را به دریده شدن گلا توسط گرگ تشبیه کرده است.
5. (عظیمی، همان: 82-176) ظاهراً در روجا از سه عشق واقعی یا مجازی به نام‌های حلیمه ـ سلیمه و شهریار نام برده می ­شود.
6. خو بدیم جهون اَنا بهشتِ                 شیطون بَکته افتاب خنون وِشت  
گدای دل شادون وِ توره مَشتِ                هرکس بکار و کار پی وِه گشت  
خواب دیدم که دنیا بهشت شده است
شیطان از بین رفته است و خورشید خندان می‌‌درخشد
دل مستمند شاد تو بره‌اش لبریز است
هرکس مشغول به کار است و کار به دنبال بیکار می‌گردد             (عظیمی، همان: 24)
7. می‌‌جد کیومرث سالخوردُ                     یالی نردبون سر بَمُردُ                       
نیما مُ، کی مِنُ پی بَوِردُ                هرکَس بَایْتُ می‌‌دُمّالَ پی اُردُ      
نیای من ملک کیومرث بزرگ است
او بر روی سنگ پله‌‌های یالرود مرد
من نیما هستم چه کسی مرا شناخته است
هرکس راه مرا دنبال کند شکست می­ خورد                  (عظیمی، همان: 40)
اسفندیاری مصرع آخر را این گونه ترجمه کرده است که صحیح­ تر از ترجمه آقای عظیمی است.
هرکس که دنبال کار مرا گرفت او پیرو است و  «پی رُد» ثبت کرده است. (طاهباز، همان: 656)
توضیح آنکه ملک کیومرث پادوسبانی آخرین فرد مقتدر سلسله پادوسبانیان است. این دودمان منسوب به ساسانیان به مدت ده قرن بر رویان و طبرستان به عنوان میراث داران حکومت ساسانیان حکومت کردند بعد از مرگ او پادوسبانان به دو شاخه کجور و نور تقسیم و تضعیف شدند، تا سال 1006 ه.ق شاه عباس تمام دودمان‌‌های محلی از جمله پادوسبانان را بر انداخت. «ملک کیومرث طی حکومت پنجاه ساله ­اش بار دیگر نقش مهمی را که این دودمان در حوزه دریای مازندران داشت برگرداند او به مذهب شیعه اثنی عشری گرایید و بیشتر مردمش را به پیروی از از این مذهب وا داشت.... کیومرث در 857 ه.ق درگذشت». (مادلونگ، ویلفرد، 1378، بادوسبانیان، سودابه مهدوی، اباختر، دوم: 2-151)
8. صالح حائری ت سال عمر دراز وُو            کِهَن فلک ت دَرِ سر نماز وُو              
ت دوس نیما گُن گِردَن فراز وُو                تن بد خو اِبکوشت اِتی وراِز وُو          
صالح حائری عمرت طولانی باد
جهان پیر را بر درگاهت نماز باد
دوست تو نیما می­ گوید سربلند و سرفراز باش
دشمن تو کشته هچون گراز باد         (عظیمی، همان: 196 شراگیم، دوبیتی: 84)
نیما در مدت اقامت خود در بابل در کلاس‌‌های فقه و اصول و حکمت علامه صالح حائری شرکت می ­نمود و در فاصله درس به خواندن شعر خود و شنیدن شعر مرحوم علامه حائری می­ پرداخت. (عظیمی، همان: 196) این مراوده و دوستی سال‌‌ها ادامه داشت وقتی طلبه­‌های سنت‌گرا از علامه حائری در مورد اوزان شعر نو از علامه سؤال می­ کردند علامه در پاسخ آن‌ها می­ گفت: نمی­ دانم ولی می ­دانم که او (نیما) دارد مسیر جدیدی در ادبیات ایران باز می­ کند. (به نقل از استاد علامه محمدرضا حکیمی)
برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مقاله عظیمی، نیما و علامه حائری در (تاصبح‌دمان»: 125-113)
9. نیمامُ مِن یگانِه رستمدار                    نیما ور و شهرآگیم تبار          
هُنَر مُنی وُن مِ نُوم دار                 کلین نیمُ تَش کِلِه سَرِ کل مار                
(عظیمی، همان: 83) اسفندیاری نماور ضبط کرده است. (همان: 658)
من یگانه رستمدار نیما هستم
از نسل شهرآگیم نام‌آور و کماندار هستم
هنر من باعث شهرت من می ­شود
خاکستر نیستم چوب قطور (آتش) اجاق هستم
توضیح آنکه رستمدار را با اندکی تسامح می­ توان تقریباً مازندران غربی (از آمل تا چالوس)
دانست رجوع شود به مقاله ارزشمند (دکتر ستوده و پرتو، افشین، بر تاریخ رویان: 22-21)
10. بَدیمُ سَر جورُ و سَر جر عالم        وی کَم وِی ویش­تَر وی ویش وی کم            
دنی‌ی و زندگونی اتا دم                             آغاز دنی شادی و اخر غم            
نشیب و فراز روزگار را دیدم
کم و بیش و پیش و کمش را دیدم
دنیا و زندگی یک لحظه است
آغازش شادی و پایانش اندوه است                   (عظیمی، همان: 120)
11. تیرماه سیزده شو برابر با نیمه آبان هر سال به یاد پرتاب تیر آرش جشن­‌هایی در سراسر مازندران برگزار می­ گردد. بعد از مسلمان و شیعه شدن ایرانیان این جشن در شکل اسلامی و شیعی در باور‌ها و اعتقادات مردم باقی ماند و به حیات خود ادامه داد. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به بینایی، قوام ­الدین، کتی­ یا، دیار بر یاد مانده و خلعت­بری، مصطفی، مقاله آیین­‌های جانبی جشن تیرگان و تیرماه سیزده. (در گستره مازندران، ج 5: 119).
12. رجوع شود به مقاله منصور علی‌اصغری در (تا صبح دمان: 141-127)
13. نیما کُنُ ش دَسّ بار ایشم                  راه روز شومُّ نامردکار ایشمُ               
تیسا نون خوردُ روزگار ایشم              سَر جر زمی ‌سَر جور خدا رَایشمُ                  
نیما می­گوید دستکارم را می­نگرم
از راه روشن و درست می­ روم و کار نامرد را می‌‌نگرم
نان خالی می­ خورم و روزگار را می­ نگرم
در سرازیری به زمین و در سربالایی خدا را می‌‌نگرم           (عظیمی، همان: 120)
اسفندیاری مصرع نامرد کار را به کار سخت ترجمه کرده است که رساتر از کار نامرداست.
14. اصطلاحی است از مرحوم ولی ا... زمانی اولین نماینده مردم بابل در مجلس شورای اسلامی و استاد نگارنده در مرکز تربیت معلم شهید رجائی بابل.
15. مثل همه ­ی مردم، من حرف خود را می ­زنم اگر آن‌ها زبان خود را مخلوط کرده ­اند من هم مخلوط می­ کنم اما حرص دارم با کلماتی مخلوط شود که قبیله­ ی من دارد آن‌ها را فراموش می­ کند. (طاهباز، 1370: 614)
16. از چهره­‌های شاخص طبری سرایان معاصر می­ توان از استادان جلیل قیصری، جهانگیر نصری اشرفی، اسدا... عمادی، حجت ا... حیدری، احمد غفاری، هاشمی چلاوی، فرهود جلالی کندلوسی، محمدصادق رئیسی، جوادیان کوتنایی، غلامرضا کبیری، نصرا... هومند، شعبان نادری، علی مهدیان، کیوس گوران، علی‌اکبر مهجوریان نماری، ولی‌اله پاشا، حجت ناییج، مسعود شیخ‌الاسلامی و ... نام برد.
17. ... ‌ای وطنم، ‌ای وطنم همه­ ی زحمت‌های من برای مردمی بود که در سرزمینی به اسم ایران بودند... راضی نیستم یک وجب از خاک ایران حتی از خاک قفقاز و ترکستان و غیره که (روس ها) به غصب گرفته ­اند در دست دیگران باشد... من بهترین نقاط روی زمین را وطنم ایران (مازندران، نور و کجور) می­ دانم. من نفرین می­ کنم به فرزندم اگر اینجا را ترک کند. من هیچ وقت میل دیدن بلاد اروپا را ندارم من در اینجا زاده شدم و برای وطنم باید جان بدهم ولو گرسنگی بخورم... من اروپا را یک درنده ­ی وحشی، یک روباه مکاّر می­ دانم. شخصیت‌های عالی مردمان آنجا از این حساب بیرون است... نفرین من به فرزند من اگر زاد بومش را ترک کند من می­ میرم و هر نفس که می­ کشم به یاد زادگاه خود هستم من ایرانی را بر همه ملت‌‌ها ترجیح می­ دهم و... (طاهباز، 1369: 294 و 258)
18. بینایی، قوام­ الدین، دانشگاه بابلسر، 1381، مقاله ارائه شده، نیمای سیاستمدار کندوکاوی در اشعار و موضع گیری‌‌های سیاسی نیما یوشیج، دکتر یزدی­ نژاد، عباس، دیار فرزانگان، (1386: 3-442).


فهرست منابع
1.    اولیائی، رمضانعلی، (1390)، فصل­نامه فرهنگ4، آمل: نشر پایدار.
2.    آملی، اولیاء ا...، (1393)، تاریخ رویان، به تصحیح افشین پرتو، تهران: میرماه.
3.    بینایی، قوام­الدین، (1387)، کتی یا دیار بر یاد مانده (جلد دوم مونوگرافی ایزدشهر)، تهران: میرماه.
4.    ستوده، منوچهر؛ داودی درزی کلائی، محمد، (1384)، دیوان امیرپازواری، تهران: رسانش.
5.    شریعتی، علی، بی‌تا، اسلام‌شناسی، انتشارات حسینیه ارشاد.
6.    طاهباز، سیروس، (1369)، برگزیده آثار نیما یوشیج به انضمام یادداشت‌های روزانه، تهران: فجر اسلام.
7.    طاهباز، سیروس، (1370)، مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، تهران: نشر نگاه.
8.    عظیمی، محمد، (1381)، روجا، اشعار تبری نیما: خاور زمین.
9.    علی­اصغری، منصور،(1389)، تاصُبح دَمان، اداره کل­فرهنگ ­و ­اشارد اسلامی مازندران، ساری: شلفین.
10.    مهدوی، سیروس، اباختر، (1378)، ساری: انتشارات پژوهش‌های فرهنگی.
11.    یزدی­نژاد، عباس، (1386)، دیارفرزانگان، تهران: میرماه.

((براساس مادۀ 12 فصل سوم قانون جرایم رایانه ای هر گونه کپی برداری بدون ذکر منبع مجاز نیست))

مطالب مرتبط